چراغی که
به خانه رواست، به مسجد حرام است!
همهی
ما این ضرب المثل را شنیدهایم و احتمالاً افراد مختلف نظرات متفاوتی نیز در تأیید
یا رد مضمون آن دارند. کاری ندارم که اول کسی که آن را گفته، چه منظوری داشته و
نیز کاری ندارم که در بسیاری اوقات، استعمالی غلط و ضدّ دینی از این جملهی بسیار
حکیمانه و شدیداً قرآنی میشود؛ تنها میخواهم این ضرب المثل را – با معنایی که از آن در نظر دارم – به عنوان یک تنبیه و تذکر و زنگ خطر برای امثال خودم به
کار ببرم؛ برای افرادی که خدا نعمتی از جنس دردآگاهی و دغدغه به آنها داده، آن هم
دغدغهی تربیتی و فرهنگی و افرادی که ادعای خدمت به همنوع و هموطن و همکیش
دارند.
مختصر
میگویم و امیدوارم مفید هم واقع شود: ای برادر و خواهری که ادعای خدمت و سازندگی
و جهاد علمی و فرهنگی و چه و چه و چه ات گوش فلک را کَر کرده، اگر به مقتضای
ادعایت تلاش نمیکنی که هیچ؛ مثل من ول
معطلی و فردا روزی خواهد رسید که حساب از نعمتِ آگاهی و دردمندیات خواهند کشید و
دمار از روزگارت در خواهند آورد! اما اگر واقعاً در حال تلاشی، خوب بنگر که سرمایهی
فکر و عشق و توان و زمانت را کجا خرج میکنی. نکند به دردِ خانمان سوز آن
عدهای دچار شوی که خانهی خود را تاریک رها کردهاند و چهلچراغ به مسجد میبرند!
نکند مثل خیلی از روحانیون و معلمان و فرهنگیان و انسانشناسان، مانند کثیری از مهندسان
فرهنگی و مُصلحان اجتماعی و مُنجیان سیاسی و نخبگان اقتصادی و ... ، حرص تمدن
اسلامی و کشور و مسجد محل و بچهی مردم و مراجع غریبه را میخوری و دل به کار او
میدهی؛ اما از خانوادهات، فرزندت، همسرت، فامیلت، شعلههای بیامان طغیان زبانه
میکشد و بوی تعفنِ جهل متصاعد میشود و فغانِ دردهای بیدرمان به آسمان میرسد!
مدتی
است توجهم به این نکتهی بسیار مهم جلب شده که عزیزجان، به پیر، به پیغمبر، باید
برای خانواده وقت گذاشت، باید برای خانواده فکر کرد، باید دل سوزاند، باید تضرع
کرد، باید برنامهریزی کرد، باید نقشه ریخت، باید توسل کرد، باید زار زد!
ما
فکر کردهایم هر کس دیرتر از سر کار به خانه برگردد، هنر کرده. (آن نفهمهای بدبخت
را نمیگویم که برای رسیدن به یک مدل بالاتر آهن قراضهی متحرک یا یک تخته چشمنوازترِ
پشمِ رنگکرده یا یک لقمهی چربترِ نجاستِ هضم نشده، تا بوقِ سگ کار میکنند و
فرزندانشان را از محبت پدرانه و مادرانه – که میلیاردها
برابر مهمتر از پول و این کثافات است - محروم!) بلکه
افراد مخلصی را میگویم که حتی بیچشمداشت، تمام وقت خود را به خدمتگزاری
خالصانه - در هر عرصهای- اختصاص دادهاند. اما باید بدانیم که اولْ واجب، تربیت
خود است (علیکم أنفسکم، لا یضرّکم من ضلَّ إذا اهتدیتم) بعد از آن، تربیت خانواده
است (قوا أنفسکم و أهلیکم ناراً – و أنذِر عشیرتک الأقربین – و أْمُر أهلَک بالصلاة و الزکاة واصطَبِر علیها) و آن وقت
تازه نوبت به دیگران میرسد. شکی نیست که ما وظیفه داریم جامعه را اصلاح کنیم (کنتم
خیر اُمةٍ اُخرجَت للناسِ تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر - من أصبحَ لایهتمُّ
بِاُمورِ المسلمینَ فلیسَ بمسلمٍ)؛ اما اگر هر کس همان وظیفهی اول را هم انجام
بدهد، کار تمام است! در فرض این که دو سوم افراد جامعه، چنین نمیکنند، اگر ثلثی
از افراد دیگر یا حتی کمتر، علاوه بر وظیفهی اول، وظیفهی دوم را هم انجام بدهند،
باز هم مقصود حاصل است! در هر حال، «الأقربون أولی بالمعروف، نزدیکان به نیکی
سزاوارترند.»
استادی
داریم که خدا حفظش کند، کل عمرش به تعلیم و تربیت جوانان اختصاص داده و انصافا خیلی
جوانها را دستگیری و تربیت کرده؛ از هیچ چیز در راه خدمت به جوانان دریغ نمیکند؛
اما همو، وقتی خواهش میکردیم جلسهای در ساعات انتهایی روز برایمان ترتیب دهد،
گفت: شرمندهام، من از ساعت 15 به بعد، در خدمت خانوادهام؛ بازی میکنیم، حرف میزنیم،
تو سر و کلهی دخترهایم میزنم و ...
این
است! از خیلی آقایانی هم که صبح تا شب دنبال «إرشاد» بچهی مردم هستند و حتی در
خانه هم فکر و ذکرشان معطوف به تربیت همهی عالم و آدم هست غیر از خانوادهی
خودشان، این استاد موفق تر است. چرا؟ چون به وظیفه عمل کرده و خدا هم به نفس او،
به قلم او، به تلاش او برکت داده.
یک
کلام، عاجزانه از شما و خودم تمنا میکنم: به خانوادهی خود برسید. اگر وجههی
تربیتی و فرهنگی دارید، اگر داعیهی دینداری دارید، اگر ادعای بشر دوستی دارید،
بخشی از وقتتان را هم به فرزندانتان، همسرتان، خواهر و برادرتان و حتی پدر و
مادرتان اختصاص دهید. اکثر ناهنجاریهای فردی و اجتماعی محصول سرد بودنِ محیط
خانواده است. جامعهی خود را دریابید، با وقتگذاری برای خانواده.
مخصوصاً
در این زمانه که به لطف شبکههای ضد اجتماعی و نافناوریهای نارسانهای، همه با من
اند و در یمن اند، همهی خانواده تر و تمیز در خانه در میان جمع هستند و دلشان جای
دیگر است؛ که خدا میداند کجا! و پدر و مادرها هم در خواب زمستانی. امیدوارم خواب
خوش نبینند؛ چون دشمن برای ما خوابهای ناخوش، فراوان دیدهاست! (مَن نامَ لَم
یُنَم عنه)