فرهادِ توران و فرهادهای خاموشِ ایران
مستند
«توران خانم» ساخته رخشان بنیاعتماد و مجتبا میرتهماسب، روایتی ساده و صمیمی از
واپسین سالهای عمر پربرکت بانو توران میرهادی است که تلاش میکند دغدغههای این
بزرگزن تاریخ آموزش و پرورش ایران را در این سالها نشان دهد. این مستند حاصل همراهی
چهارساله با بانوی 85 ساله و روایتگر تلاشهای ایشان در «شورای کتاب کودک» و
راهبری تألیف «فرهنگنامهی کودکان و نوجوانان» است. دیدن این مستند، بهانهای شد
تا چند سطری درد دل بنویسم برای آنان که دلی در گرو فرهنگ و تربیت این مرز و بوم
دارند.
او که دوران تحصیل خود را در اروپای ویران از پس جنگ جهانی دوم گذرانده، با آرمان جهان بدون جنگ و متأثر از نظریات تربیتی نوین #غرب، تصمیم میگیرد مدرسهای بسازد که کودکان را #آزاد بار آورد؛ لذا وقتی به وطن بازمیگردد، بعد از چهارسال تجربهاندوزی، در سال 1334 کودکستان فرهاد را بنیان میگذارد که در زمان خود اصول و روشهای تربیتی منحصربهفرد دارد و بعداً برای اهل فرهنگ و تربیت، به نامی آشنا و پراهمیت تبدیل میشود. او که همواره به ادبیات کودک و نوجوان علاقه داشته و دغدغهی فرهنگنامهی کودکان و نوجوانان را از پیش در سر میپرورانده، پس از انقلاب اسلامی و از دست دادن مدرسهی فرهاد، روی این دو فعالیت متمرکز میشود و تا آخر عمر، در این مسیر مجاهدت میورزد.
حال دربارهی «توران خانم» بگوییم: اولاً بسیار مایهی خوشحالی است که بالاخره پس از شصت و چند سال، تلاشی رسانهای در مورد مدرسهی فرهاد انجام شد، مدرسهای مهم در تاریخ فرهنگ و تربیت معاصر ایران که قدر آن ناشناخته مانده بود. هرچند، مستند مستقیماً دربارهی مدرسهی فرهاد نبود و البته نقدهایی فنی نیز به ساخت آن وارد است، اما به هر حال حرکت مهمی بود.
اما آن چه مرا دست به قلم کرد، درد عمیقی بود که فرهادِ توران مرا بار دیگر به یاد آن انداخت: درد ناشناخته ماندن دهها فرهاد دیگر ایران و کوتاهی ما در معرفی آنان. ما در ایران تلاشهای اینچنینی که بعضاً موفقتر از تلاش مرحومه میرهادی بودهاند، کم نداشتهایم. چرا مردم ما نباید با این فرهادها آشنا شوند؟ منظورم از فرهاد، هر سنگ بنایی است که برای هدفی مقدس با تیشهی #عشق صیقل بخورد. منظورم از فرهاد، هر جویبار زلالی است که سرچشمه در دلهای مردم این مرز و بوم داشته باشد. خلاصه، منظورم از فرهاد هر نهادی است که با هدف پیشرفت جامعه، برای مردم و توسط مردم ایجاد شود. چرا امروز امید از ما گرفته شده؟ چرا تصور میکنیم قوهی تمدنسازی را قرنهاست از دست دادهایم و امروز در همهچیزمان نیازمند بیگانهایم؟ چرا نشان مردم نمیدهیم که در تاریخ معاصر ایران و جوامع اسلامی، عرصهی تمدنسازی و نهادسازی خالی نمانده است؟
دردی که بیش از هر موقع، با دیدن مستند توران خانم به جانم افتاد این بود که چرا برخی طرفدارانِ فرهادِ توران، دست خالی و با جلب بودجههای مردمی، در اولین سالگرد درگذشت آن بانوی بزرگ، دستاوردهای این نهاد را به نفع تفکر غربی در فضای عمومی جامعه منتشر میکنند؛ اما ما که ادعا داریم تفکر اسلام امکان ایجاد نهادهای اجتماعی برای نیازهای روز را به ما میدهد، در این راستا قدمی برنداشتهایم و فرهادهای ایران را به مردم معرفی نکردهایم؟! هر چند امکانات و بودجه کم نداریم!
توجه بفرمایید که نگارنده در پیِ تقبیحِ تلاشهای ارزشمند مرحومه میرهادی نیست؛ اما به هر حال، نمیتوان انکار کرد که نقطههای آغاز و عوامل شکلدهندهی این تلاشها پیوندی وثیق با تفکر غربی دارد و مهمتر از آن، امروز بیش از آن مقداری که بوده، به عنوان سوغاتی از غرب معرفی میشود. (رک. نقل قولهای کلیدی مستند از مادر آلمانی بانو میرهادی به زبان آلمانی که نقاط عطفی در بروز درونمایهی مستند هستند.) باز هم لازم است گفته شود که سوغات غرب بودن لزوماً منفی نیست؛ چه، دانش غربی نیز به مقتضای فطرت انسانی، دستاوردهای ارزندهای در کاوش معدن حقیقت و نیل به سعادت داشته؛ اما درد اینجاست که فرهادِ توران، با آن شمایل غربیاش، در چشم جامعهی تشنهی امیدِ ما جلوهگری کند و فرهادهای متعددی که از آبشخور تمدن اسلامی-ایرانی تغذیه کرده و عاشقانه بیستونهای استواری آفریدهاند، مجهول و مظلوم بمانند. درد اینجاست که مردم ببینند پیجویی آرمانِ #آزادی در تربیت نسل جوان، به زیبایی #جواب_داده اما ندانند پیادهکردن آرمان #اخلاق_و_تدیّن نیز به همان اندازه و بیشتر، در تربیت صحیح چندین نسل در همین جامعهی معاصر موفق بوده است. درد این جاست که در عرصهی فرهنگ نیز مانند عرصههای سطحیتر تمدن، چشم جامعه به دهان تکرارکنندگان نظریهپردازان غرب دوخته شود.
کی باید به خود بیاییم و دست از ادعا برداشته، با مقتضیات جهان رسانهای شده همراه شویم و کارهای رسانهای درخوری در شناساندن فرهادهای ناشناختهی تمدن خود برداریم؟ کی باید بپذیریم که جنگ و جدالهای درونطایفهای و نگرانیهای متحجرانهی ما از بلندآوازه شدن برخی از این فرهادها، چیزی جز عقبماندگی برای ما در پی ندارد؟ کی باید بپذیریم که امروز مردم جز با شناختن سیدموسی صدرها، علیاصغر کرباسچیانها و سیدمرتضی عسکریها، نمیتوانند امکانپذیر بودن تمدن نوین اسلامی را باور کنند؟ و کی باید بپذیریم برای شناساندن این قلهها راهی جز کنار گذاشتن اختلاف سلیقههای درونگروهی و نیز بهکار گرفتن بهروزترین و حرفهایترین امکانات هنری و رسانهای در کنار تتبعهای عمیق علمی وجود ندارد؟
امید که خداوند روح همهی این بزرگواران -خصوصاً مرحومه بانو توران میرهادی- را قرین رحمت کند و ما را یاری فرماید تا در عرصههای علمی، عملی و ترویجی، دَین خود را به میهن و دینمان ادا کرده، قدمی در کاستن غربت تمدن اسلامی-ایرانی برداریم.
خیلی خوب گفتید باید به آن رسید باید تلاش کرد و ما در حال حاضر نیستیم. قسمت ناراحت کنندهی قضیه این جاست تمام مواردی که شما فرمودید تمدن اسلامی-ایرانی نیستند مدعی اند! اگر مدعی باشی خطا کنی بیشتر به چشم میای. خطا کردن کاملا طبیعی است، اگر آن را بپذیری باز هم به حرفت گوش میدهند و همراهت میشوند اما اگر هم چنان اصرار کنی که بهترین هستی بقیه کم کم ازت دور میشوند. وقتی فردی مثل شما بگوید ما با این تمدن خیلی فاصله داریم من بیشتر راغب خواهم شد که با شما همراه شوم چون با خودم میگویم احتمال زیاد میتوانم نقش موثری ایفا کنم اما اگر مدعی باشند، شعار این که ما بهترین هستیم، ما ملاکهایی داریم که اگر بخواهیم راهت می دهیم اگر نخواهیم خیر. در این صورت نه تنها تمایلی نخواهم داشت بلکه میروم جایی که به من اجازهی انتخاب بدهد.
وقتی گفتم چرا مقایسه می کنیم؟ چرا میگوییم بسازیم تا نیازمند بیگانه نباشیم. منظورم به این است وقتی غرب را بیگانه میخوانیم امکان پیوستن افرادی از غرب را به تمدن اسلامی پایین میآوریم. آیا فقط ایرانیان مسلمان لیاقت این تمدن را خواهند داشت و فقط آنها باید تلاش کنند؟ در نتیجه خودتان اشاره کردهاید تمدنی برای خدمت به انسانیت. همین جمله کافی است. چه بسا خودشان هم بدانند تمدنشان خیانتهای زیادی کرده و میخواهند تمدنی بهتر بسازند. چه خوب که پذیرای آنها هم باشیم.