چرا در ایران نظریهپردازی علمی نداریم؟

- ۱ نظر
- ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۲۲
چندی پیش در یکی از کلاس ها بحث از نظریات و مکاتب تربیتی بود، سؤال شد: چرا ما در ایران مکتب نداریم؟
پاسخ استاد قابل تأمل بود. گفت: مشکل ما این است که دنبال کار پیشینیانمان را نمی گیریم.(1) این خصیصه ای است که در روحیه ی جمعی ما ایرانیان بوده و هست. اصلاً مدل بزرگ شدن و مطرح شدن در فضای علمی ایران این است: برو با غول رشته ات در بیفت و او را به چالش بکش تا بزرگت ببینند! مگر می شود «من» دنباله روی فلان استاد شوم؟! «من» برای خودم نظر دارم! گوربابای فلانی!!
در حالی که در غرب، بزرگ شدن یعنی ادامه دادن کار اساتید قبلی؛ لذا در نظریات علمی غرب یک سیر و امتداد منطقی دیده می شود. به عنوان مثال در رفتارگرایی، پاولوف نظریه ای را مطرح کرد، واتسون و سپس گاتری و هال، آن را در روان شناسی پی گرفتند و اسکینر شکل تحول یافته ی آن را در نظریه ی شرطی سازی عامل ارائه داد. بعد هم بندورا با نظریه ی یادگیری شناختی-اجتماعی، نظریات رفتارگرایی را وارد فاز جدیدی کرد. اگر این دنباله رو ها - که در مقابل پیشینیانشان سر خم کرده اند - نبودند، کدام یک از این نظریات تبدیل به مکتب می شد؟ اصلاً کدام یک در فضای جهانی مطرح می شد؟
البته این امتداد در فلسفه ی ما کمابیش دیده می شود. (مکتب مشائی ابن سینا، مکتب اشراق، حکمت متعالیه و نوصدراییان) مسأله آن جاست که ما در بسیاری از علوم - از جمله علوم تربیتی - اصلاً نظریه ای نداریم که بخواهیم مبتنی بر آن مکتبی داشته باشیم! مسأله ی نظریه داشتن هم فرصتی مجزا برای بررسی می طلبد که امید است بنوانیم در آینده به آن بپردازیم.