سفر رؤیایی با دختران آفتاب
دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۸ ب.ظ
دو هفتهای میگذرد از آن سفر رؤیایی ...
در زندگی، گاهی واقعاً میتوانی لطف یار را لمس کنی؛ گاهی احتمال میدهی که توجهی کرده است، گاهی مطمئنی که نوازش نسیم لطف روی صورت دلت را حس میکنی ... ولی گاهی شمیم رحمت، طوفانی میکند که در آن غرق میشوی! سفر دو روزهی مشهد دو هفته پیش ما هم اینگونه بود. ماجرای شیرین و جالبی دارد. که بماند ...
فقط یکی از برکتهای این سفر، ماجرای دختران آفتاب بود.
«دختران آفتاب» یک کتاب داستان است که برای بیکار نبودن در مسیر برگشت، از کتابفروشی نزدیک حرم خریدم. اما چه کتابی! شروع کردن کتاب همان و خواندن کل 480 صفحهی آن در کمتر از دو روز سفر همان (آن هم منی که در کتاب خواندم تنبل و کندم).
در زندگی، گاهی واقعاً میتوانی لطف یار را لمس کنی؛ گاهی احتمال میدهی که توجهی کرده است، گاهی مطمئنی که نوازش نسیم لطف روی صورت دلت را حس میکنی ... ولی گاهی شمیم رحمت، طوفانی میکند که در آن غرق میشوی! سفر دو روزهی مشهد دو هفته پیش ما هم اینگونه بود. ماجرای شیرین و جالبی دارد. که بماند ...
فقط یکی از برکتهای این سفر، ماجرای دختران آفتاب بود.
«دختران آفتاب» یک کتاب داستان است که برای بیکار نبودن در مسیر برگشت، از کتابفروشی نزدیک حرم خریدم. اما چه کتابی! شروع کردن کتاب همان و خواندن کل 480 صفحهی آن در کمتر از دو روز سفر همان (آن هم منی که در کتاب خواندم تنبل و کندم).
پیشنهاد میکنم بقیهی ماجرا را از زبان ایمیلی که در ادامه مطلب میآید بخوانید، ایمیلی که پس از مطالعهی کتاب و تقدیم آن به یک مدرسهی دخترانه، به مربیان پرورشی مدرسه فرستادم:
- ۱ نظر
- ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۸