دغدغه های تربیت

فضایی خودمانی برای طرح دغدغه های تربیتی

دغدغه های تربیت

فضایی خودمانی برای طرح دغدغه های تربیتی

دغدغه های تربیت

«لأن یهدی اللهُ بک رجلاً واحداً خیرٌ لک مما طلعَت علیه الشمس _ اگر خداوند به دست تو یک نفر را هدایت کند، برای تو از هر آنچه خورشید بر او می تابد برتر است.» (رسول اکرم صلی الله علیه و آله)
آدمی، حاصل تربیت است و تنها تربیت است که از بنی آدم، انسان می سازد.
جامعه، محصول تربیت تک تک اعضای آن است و مشکلات آن، ناشی از عدم تربیت صحیح.
بر آنیم تا با فراهم آوردن فضایی دوستانه، اندکی بیش از پیش به این بحث اساسی بپردازیم، رهنمودهای بزرگان این عرصه را نقل کنیم و نظرات و دغدغه های تربیتی خود و شما را به بحث بگذاریم. باشد که جرقه هایی در اذهانمان بیفتد و آتش عشق به تربیت و تعلیم، این شغل مقدس پاکان، در ما شعله ور تر گردد.

google+
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تربیت خانواده» ثبت شده است

چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است!

همه‌ی ما این ضرب المثل را شنیده‌ایم و احتمالاً افراد مختلف نظرات متفاوتی نیز در تأیید یا رد مضمون آن دارند. کاری ندارم که اول کسی که آن را گفته، چه منظوری داشته و نیز کاری ندارم که در بسیاری اوقات، استعمالی غلط و ضدّ دینی از این جمله‌ی بسیار حکیمانه و شدیداً قرآنی می‌شود؛ تنها می‌خواهم این ضرب المثل را با معنایی که از آن در نظر دارم به عنوان یک تنبیه و تذکر و زنگ خطر برای امثال خودم به کار ببرم؛ برای افرادی که خدا نعمتی از جنس دردآگاهی و دغدغه به آن‌ها داده، آن هم دغدغه‌ی تربیتی و فرهنگی و افرادی که ادعای خدمت به هم‌نوع و هم‌وطن و هم‌کیش دارند.

مختصر می‌گویم و امیدوارم مفید هم واقع شود: ای برادر و خواهری که ادعای خدمت و سازندگی و جهاد علمی و فرهنگی و چه و چه و چه ات گوش فلک را کَر کرده، اگر به مقتضای ادعایت تلاش نمی‌کنی که هیچ؛ مثل من[1] ول معطلی و فردا روزی خواهد رسید که حساب از نعمتِ آگاهی و دردمندی‌ات خواهند کشید و دمار از روزگارت در خواهند آورد! اما اگر واقعاً در حال تلاشی، خوب بنگر که سرمایه‌ی فکر و عشق و توان و زمانت را کجا خرج می‌کنی. نکند به دردِ خانمان سوز آن عده‌ای دچار شوی که خانه‌ی خود را تاریک رها کرده‌اند و چهل‌چراغ به مسجد می‌برند! نکند مثل خیلی از روحانیون و معلمان و فرهنگیان و انسان‌شناسان، مانند کثیری از مهندسان فرهنگی و مُصلحان اجتماعی و مُنجیان سیاسی و نخبگان اقتصادی و ... ، حرص تمدن اسلامی و کشور و مسجد محل و بچه‌ی مردم و مراجع غریبه را می‌خوری و دل به کار او می‌دهی؛ اما از خانواده‌‌ات، فرزندت، همسرت، فامیلت، شعله‌های بی‌امان طغیان زبانه می‌کشد و بوی تعفنِ جهل متصاعد می‌شود و فغانِ دردهای بی‌درمان به آسمان می‌رسد!

مدتی است توجهم به این نکته‌ی بسیار مهم جلب شده که عزیزجان، به پیر، به پیغمبر، باید برای خانواده وقت گذاشت، باید برای خانواده فکر کرد، باید دل سوزاند، باید تضرع کرد، باید برنامه‌ریزی کرد، باید نقشه ریخت، باید توسل کرد، باید زار زد!

ما فکر کرده‌ایم هر کس دیرتر از سر کار به خانه برگردد، هنر کرده. (آن نفهم‌های بدبخت را نمی‌گویم که برای رسیدن به یک مدل بالاتر آهن قراضه‌ی متحرک یا یک تخته چشم‌نوازترِ پشمِ رنگ‌کرده یا یک لقمه‌ی چرب‌ترِ نجاستِ هضم نشده، تا بوقِ سگ کار می‌کنند و فرزندانشان را از محبت پدرانه و مادرانه که میلیاردها برابر مهم‌تر از پول و این کثافات است - محروم![2]) بلکه افراد مخلصی را می‌گویم که حتی بی‌چشم‌داشت، تمام وقت خود را به خدمت‌گزاری خالصانه - در هر عرصه‌ای- اختصاص داده‌اند. اما باید بدانیم که اولْ واجب، تربیت خود است (علیکم أنفسکم، لا یضرّکم من ضلَّ إذا اهتدیتم) بعد از آن، تربیت خانواده است (قوا أنفسکم و أهلیکم ناراً و أنذِر عشیرتک الأقربین و أْمُر أهلَک بالصلاة و الزکاة واصطَبِر علیها) و آن وقت تازه نوبت به دیگران می‌رسد. شکی نیست که ما وظیفه داریم جامعه را اصلاح کنیم (کنتم خیر اُمةٍ اُخرجَت للناسِ تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر - من أصبحَ لایهتمُّ بِاُمورِ المسلمینَ فلیسَ بمسلمٍ)؛ اما اگر هر کس همان وظیفه‌ی اول را هم انجام بدهد، کار تمام است! در فرض این که دو سوم افراد جامعه، چنین نمی‌کنند، اگر ثلثی از افراد دیگر یا حتی کمتر، علاوه بر وظیفه‌ی اول، وظیفه‌ی دوم را هم انجام بدهند، باز هم مقصود حاصل است! در هر حال، «الأقربون أولی بالمعروف، نزدیکان به نیکی سزاوارترند.»

استادی داریم که خدا حفظش کند، کل عمرش به تعلیم و تربیت جوانان اختصاص داده و انصافا خیلی جوان‌ها را دست‌گیری و تربیت کرده؛ از هیچ چیز در راه خدمت به جوانان دریغ نمی‌کند؛ اما همو، وقتی خواهش می‌کردیم جلسه‌ای در ساعات انتهایی روز برایمان ترتیب دهد، گفت: شرمنده‌ام، من از ساعت 15 به بعد، در خدمت خانواده‌ام؛ بازی می‌کنیم، حرف می‌زنیم، تو سر و کله‌ی دخترهایم می‌زنم و ...

این است! از خیلی آقایانی هم که صبح تا شب دنبال «إرشاد» بچه‌ی مردم هستند و حتی در خانه هم فکر و ذکرشان معطوف به تربیت همه‌ی عالم و آدم هست غیر از خانواده‌ی خودشان، این استاد موفق تر است. چرا؟ چون به وظیفه عمل کرده و خدا هم به نفس او، به قلم او، به تلاش او برکت داده.

یک کلام، عاجزانه از شما و خودم تمنا می‌کنم: به خانواده‌ی خود برسید. اگر وجهه‌ی تربیتی و فرهنگی دارید، اگر داعیه‌ی دینداری دارید، اگر ادعای بشر دوستی دارید، بخشی از وقتتان را هم به فرزندانتان، همسرتان، خواهر و برادرتان و حتی پدر و مادرتان اختصاص دهید. اکثر ناهنجاری‌های فردی و اجتماعی محصول سرد بودنِ محیط خانواده است. جامعه‌ی خود را دریابید، با وقت‌گذاری برای خانواده.

مخصوصاً در این زمانه که به لطف شبکه‌های ضد اجتماعی و نافناوری‌های نارسانه‌ای، همه با من اند و در یمن اند، همه‌ی خانواده تر و تمیز در خانه در میان جمع هستند و دلشان جای دیگر است؛ که خدا می‌داند کجا! و پدر و مادرها هم در خواب زمستانی. امیدوارم خواب خوش نبینند؛ چون دشمن برای ما خواب‌های ناخوش، فراوان دیده‌است! (مَن نامَ لَم یُنَم عنه)



[1] . منِ فعلی. امیدوارم به دعای شما آدم شوم!

[2] . البته به هر کس پرکاری می‌کند برای تأمین خانواده هم جسارت نمی‌کنم؛ بالاخره بعضی اوقات تأمین حداقل‌ها هم مستلزم زحمت فراوان است. خداوند همه‌ی نیازمندان را بی‌نیاز کند و آنان را از کارِ بیش از مقدارِ از سرِ اجبار نجات دهد. (البته خودمان هم باید عاقلانه‌تر و قانعانه‌تر زندگی‌کنیم. مجبوریم این همه وام بگیریم، آن هم با نرخ بهره‌ی بیست درصدی؟!)

والد خلاق، والد مخرب

چهارشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۲۰ ق.ظ

متن زیر را مدتی پیش در همان گروهِ استثنائاً مفیدِ شبکه‌های اجتماعی دیدم. موضوع بحث «تربیت والدین» بود. با اندکی ویرایش، اصل متن را تقدیم می‌کنم:


1- بچه سرفه می‌کند.
مادر خلاق یک دستمال درمی‌آورد و به بچه می‌دهد.

 

مادر غیر خلاق به او می‌گوید:
"نکن". بعد هم بچه را دعوا می‌کند. بچه حالا علاوه بر سرفه، زِر هم می‌زند!

 

2- بچه غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود.
پدر خلاق به او می‌گوید که راه خروج را بلد نیست و از بچه می‌خواهد خروجی را نشانش بدهد.
بچه یورتمه کنان به طرف در می‌رود و خوشحال است. احساس می‌کند کار مهمی انجام می‌دهد.

 

پدر غیرخلاق
او را به زور و کشان کشان بیرون می‌برند. بچه زِر می‌زند.

بچه غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود.
قربان صدقه‌اش می‌روند و وعده شکلات و بستنی می‌دهند.
بچه رشوه را قبول می‌کند. همچنان غر می‌زند و از مغازه خارج می‌شود. و مشغول چانه‌زدن بر سر تعداد بستنی است.

 

3- بچه در مدرسه دعوا کرده‌است. داستان را برای مادر تعریف می‌کند.
مادر خلاق
گوش می‌دهد، اما عکس‌العملی نشان نمی‌دهد.

 

مادر غیرخلاق
درحالی که سعی دارد باقیمانده غذا را از لای دندانش بیرون بکشد، گوش می‌دهد. به بچه می‌گوید:
"اون فقیره. واسه همین بی‌تربیته.
تو باهاش بازی نکن!"
( من غرق در منطق و فراست این جورمادرها شده‌ام!!)

 

4- بچه بستنی می‌خورد.
مادر خلاق
به او دستمال می‌دهد تا دهانش را پاک کند.

 

مادر غیرخلاق
دور دهانش را پاک می‌کند

 

5- بچه غر می‌زند.
مادر خلاق
به کودکش نگاه می‌کند و از او می‌خواهد تا علت بدخلقیش را بدون گریه بگوید

 

مادر غیر خلاق
دعوایش می‌کند. پدر به مادر می‌توپد که بچه را دعوا نکن. بچه لگدی حواله پدر می‌کند. مادر می‌خندد. پدر بچه را دعوا می‌کند. باز هم به او وعده و رشوه می‌دهند.


 

6- بچه زمین خورده‌ است.
مادر خلاق
با لبخند به کودکش نگاه می‌کند و با زبان بدن به او می‌فهماند:
طوری نیست بلند شو و ادامه بده
و او با خوشحالی بلند می‌شود و به بازی ادامه می‌دهد.

 

مادر غیرخلاق
توی سرش می‌زند و "خاک بر سرم"ـی می‌گوید. بچه را بلند می‌کند و مثل کیسه سیب‌زمینی می‌تکاند.
بچه می‌ترسد و جیغ می‌کشد. مادر گونه می‌خراشد. هر دو مفصل هوار می‌کشند. بچه را پیش خود می‌نشاند و به او می‌گوید از جات تکان نخور وروجک
مادر آینه در‌می‌آورد تا آرایشش را کنترل کند.
و بچه از فرصت استفاده کرده و با این فکر پیروزمندانه
که از دست مادر فرار کردم دوباره می‌رود تا بازی کند


7- در مطب دکتر حوصله بچه سر رفته‌ است. مادر خلاق
از کیفش کاغذ و مداد‌رنگی بیرون می‌آورد و بچه مشغول می‌شود.

مادر غیرخلاق
مثل گرامافونی که سوزنش گیر کرده‌باشد لاینقطع می‌گوید
"نرو، نکن، نگو، دست نزن، بیا، حرف نزن، آروم باش، بشین، ول کن، به پدرت میگم …. اعصاب همه رو خرد کردی.
الان آقای دکتر میاد آمپولت میزنه!!!"


 

و این ماجرا ها تمام نشدنی است و… شاید بهتر باشه بازهم بگیم :

والدین خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند!